آموزش نویسندگی آموزش نویسندگی : داستان کوتاه توسط amirsama نوشته شده در سپتامبر 4, 2017 7 خواندن ثانیه 0 1 1,366 اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در گوگل پلاس داستان کوتاه: داستان کوتاه به شکل امروزی خودش در قرن نوزدهم ظهور کرد. (( ادگار آلن پو )) و (( گوگول )) را می توان پدران داستان کوتاه دانست. پو در سال ۱۸۴۲ اصول انتقادی و فنی خاصی ارایه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص میکرد. از قرن نوزدهم تا به امروز نویسندگان زیادی این قوانین را دستخوش تغییرات کرده و در این راستا داستان های خارق العاده ای خلق شد. از آنتوان چخوف و جک لندن تا فرانتس کافکا و آلبر کامو و غیره همه در رشد و تکامل این گونه از داستان، که در مدت کوتاهی طرفداران زیادی هم پیدا کرده بود، نقش داشتند. تعریف داستان کوتاه: به دلیل تغییرات و خلاقیت های بیشماری که در این گونه از داستان همواره رخ می دهد تعریف دقیق و جامعی از آن در دست نیست ولی شاید بتوان تعریفی کلی و نه چندان کامل از داستان کوتاه را ارائه داد: (( گونه ای از داستان که بر خلاف رمان و داستان بلند نویسنده به برشی از یک حادثه یا برشی از یک زندگی می پردازد و تمرکز آن بر روی موضوع داستان بسیار بیشتر از رمان و داستان بلند است )) آموزش داستان نویسی ( کوتاه ) : البته که راه و روش یکسان و مشخصی برای نویسنده شدن وجود ندارد ولی شما اگر در حال خواندن این متن هستید، پس نیمی از راه را رفته اید: اصولا برای اینکه شما تبدیل به یک نویسنده خلاق و خوب شوید ده گام را باید طی کنید: گام اول: خواندن گام دوم: خواندن گام سوم: خواندن گام چهارم: خواندن گام پنجم: خواندن گام ششم: خواندن و خاطره نویسی گام هفتم : خواندن و ایده پردازی گام هشتم: خواندن و شخصیت سازی گام نهم: خواندن و تمرین خلاصه نویسی گام دهم: خواندن و نوشتن خوب مطالب فوق که بسیار کلی گویی است، برای اینکه چیزی کاسب بشویم چند نمونه داستان کوتاه خوب را برای شما نقل میکنم تا با خواندن آنها نیمی از راه برای نویسنده شدن را طی کنیم: داستان کوتاه یک : خیال پرداز باید از همون اول همهچیز رو بهش میگفتم. خودم رو معرفی میکردم و مینوشتم کجا زندگی میکنم.حالا برام نوشته درگیرم شده. شبا با فکر من میخوابه و روزها فکر میکنه اگه من جای اون بودم چطور با روزمرگی کنار میاومدم. نوشته عاشق ذهن خیالپردازم شده. ذهنی که دنیای خودش رو میسازه و با غرق شدن توی دنیای فانتزی فشار زندگی شهری رو تحمل میکنه. وقتی توی گرمترین روزهای تابستون تهران حال خوشی نداشتم، براش مینوشتم که تمام روز بیرون داره بارون میباره و دلم لک زده برای ده دقیقهی آفتابی. وقتی خیابونهای پرترافیک شهر رو به رودخونه تشبیه کرده بودم و نوشته بودم صبحها قبل از بیرون رفتن مجبورم چند دقیقهای روی سکوی شناور جلوی خونه منتظر بمونم تا قایقی گیرم بیاد و از بین این آبهای متلاطم من رو به مرکز شهر برسونه. او گمان می کرد نوشته های من شاعرانه است ، و حرفهای من در مورد محیط شهر و روابط مردمانش استعاری است .او هم تحت تاثیر حرف های من می نوشت :((سابق براین پلهای زیادی خونههای مردم رو بهم وصل میکرد که بیشترشون طی سالها ریختن. اما هنوز قشنگترین منظرهی شهر کوچههای باریک و پرتیه که درش پلهای کوچکی خونهها رو، همسایهها رو بهم وصل کرده. )) روز اولی که بچههای دورهی لیسانس توی یه گروه در یکی از شبکه های اجتماعی عضوم کردن، فکر نمیکردم گپ زدن خصوصی با یه همدورهای ناشناس به اینجاها ختم بشه.حالا همهچیز با هم قاطی شده و نمیدونم چطور میشه درستش کرد. اون عاشق کسی شده که من هستم و نیستم. منی که از اول روراست بودم و فقط یادم رفت بنویسم که چهارساله برای یه کار پژوهشی توی ونیز زندگی میکنم. نویسنده : بهنام رضاییان مقدم منبع: Www.adabvand.ir داستان کوتاه دو : آینه مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهرهی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمیدید به یاد بیاورد که زمانی در همین حدود میگذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است. قطعا” به یاد گم شدن شناسنامهاش هم نمیافتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد میباید شناسنامهی خود را نو، تجدید کنند. وقتی اعلام شد که شهروندان عزیز مواظفاند شناسنامهی قبلیشان را ازطریق پست به محل صدور ارسال دارند تا بعد از چهار هفته بتوانند شناسنامهی جدید خود را دریافت کنند، مرد به صرافت افتاد دست به کار جستن شناسنامهاش بشود، و خیلی زود ملتفت شد که شناسنامهاش را گم کرده است. محمود دولت آبادی زنجیر عشق يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود. اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست .وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:” من چقدر بايد بپردازم؟” و او به زن چنين گفت: ” شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!” چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونست بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بند نبود. . او داستان زندگي پيشخدمت رو نمي دانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد. وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ، درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود. وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.در يادداشت چنين نوشته بود:” شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!”. همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :”دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه.” به دوستان توصیه میکنم کتاب بهترین داستان های کوتاه چخوف را حتماً بخوانند که شاهکار های چخوف آن را تبدیل به یک کتاب مرجع می کند: یکی از زیباترین داستان های این مجموعه داستانی است به نام “خواب آلود”. این داستان، بخشی از زندگی یک دختر نوجوان را روایت می کند که در خانه ای کنیز است. از صبح تا شب باید به کارهای خانه رسیدگی کند و شب تا صبح هم کنار گهوارۀ کودک صاحبخانه بیدار بنشیند و گهواره را تکان دهد. اگر برای لحظه ای خوابش ببرد نوزاد شروع می کند به گریه کردن و آنگاه است که مرد یا زن صاحبخانه او را به باد کتک می گیرند. با طلوع خورشید هم دوباره کارهای خانه شروع می شود: نظافت، پخت و پز، آوردن آب، خرید،… . یک شب، هنگامی که کنار تخت نوزاد نشسته و آنرا تکان می دهد راه چاره را پیدا می کند: از بین بردن بچه! هر چه بیشتر فکر می کند، بیشتر مطمئن می شود که تنها دلیل بدبختی هایش این نوزاد است و باید او را از میان بردارد. بالش را روی صورت نوزاد می گذارد و فشار می دهد… چخوف این داستان را با چنان مهارت و ظرافتی تعریف می کند که می توانیم بطور کامل احساسات دختر را درک کنیم و با او همراه شویم. فلاش بک هایی که در طول داستان وجود دارد و ماجرای مرگ پدر و مادر و انتقال دختر از روستا به شهر و نهایتا کنیزی در آن خانه را روایت می کند ما را با شخصیت و گذشتۀ این دختر بیشتر آشنا می سازد. هنر چخوف در این است که این داستان را در تنها ۸ صفحه تعریف کرده. به کانال تلگرام ما بپیوندید https://t.me/onlinebazbook
زوایای کمتر شنیده شده از زندگی چارلز بوکوفسکی هاینریش چارلز بوکوفسکی : (زاده ۱۶ اوت ۱۹۲۰ – درگذشته ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس آمریکایی . …